کاربر مهمان، خوش آمديد!  ( ورود - عضويت )   امروز 13 بهمن ماه ، 1388
 
 
نرم افزار, بازی, کتاب, موبایل: Forums

 
tikdownload.com :: نمايش موضوعات - فیلسوف و شاگرد

فیلسوف و شاگرد

 

      

   tikdownload.com صفحه اول انجمن -> داستان های کوتاه و آموزنده

نمايش موضوع قبلي :: نمايش موضوع بعدي  
نويسنده پيغام

slipknot
گروهبان دوم


وضعيت: آفلاين
29 تير ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 1085
امتياز: 0
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست

محل سكونت: Arezona

ارسال شده در: سه شنبه، 13 اسفند ماه ، 1387 00:03:20    موضوع مطلب: فیلسوف و شاگرد

فیلسوفی همراه با شاگردانش در حال قدم زدن در یک جنگل بودند و درباره ی اهمیت ملاقات های غیرمنتظره گفتگو می کردند.

بر طبق گفته های استاد تمامی چیز هایی که در مقابل ما قرار دارند به ما شانس و فرصت یادگیری و یا آموزش دادن را می دهند.

در این لحظه بود که به درگاه و دروازه محلی رسیدند که علیرغم آنکه در مکان بسیار مناسب واقع شده بود ظاهری بسیار حقیرانه داشت.

شاگرد گفت :

-این مکان را ببینید. شما حق داشتید. من در اینجا این را آموختم که بسیاری از مردم، در بهشت بسر می بردند، اما متوجه آن نیستند و همچنان در شرایطی بسیار بد و محقرانه زندگی می کنند.

استاد گفت:

-من گفتم آموختن و آموزش دادن مشاهده امری که اتفاق می افتد، کافی نمی باشد.

بایستی دلایل را بررسی کرد. پس فقط وقتی این دنیا را درک می کنیم که متوجه علتهایش بشو یم.

سپس در آن خانه را زدند و مورد استقبال ساکنان آن قرار گرفتند. یک زوج زن و شوهر و تعداد 3 فرزند، با لباسهای پاره و کثیف.



استاد خطاب به پدر خانواده می گوید:

-شما در اینجا در میان جنگل زندگی می کنید، در این اطراف هیچ گونه کسب و تجارتی وجود ندارد؟ چگونه به زندگی خود ادامه می دهید؟



و آن مرد نیز در آرامش کامل پاسخ داد:

-دوست من ما در اینجا ماده گاوی داریم که همه روزه، چند لیتر شیر به ما می دهد. یک بخش از محصول را یا می فروشیم و یا در شهر همسایه با دیگر مواد غذایی معاوضه می کنیم. با بخش دیگر اقدام به تولید پنیر، کره و یا خامه برای مصرف شخصی خود می کنیم. و به این ترتیب به زندگی خود ادامه می دهیم.



استاد فیلسوف از بابت این اطلاعات تشکر کرد و برای چند لحظه به تماشای آن مکان پرداخت و از آنجا خارج شد. در میان راه، رو به شاگرد کرد وگفت:

- آن ماده گاو را از آنها دزدیده و از بالای آن صخره روبرویی به پایین پرت کن.

- اما آن حیوان تنها راه امرار معاش آن خانواده است.



و فیلسوف نیز ساکت ماند. آن جوان بدون آنکه هیچ راه دیگری داشته باشد، همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود و آن گاو نیز در آن حادثه مرد.



این صحنه در ذهن آن جوان باقی ماند و پس از سالها، زمانی که دیگر یک بازرگان موفق شده بود، تصمیم گرفت تا به همان خانه بازگشته و با شرح ما وقع از آن خانواده تقا ضای بخشش و به ایشان کمک مالی نماید.



اما چیزی که باعث تعجبش شد این بود که آن منطقه تبدیل به یک مکان زیبا شده بود با درختانی شکوفه کرده، ماشینی که در گاراژ پارک شده و تعدادی کودک که در باغچه خانه مشغول بازی بودند. با تصور این مطلب که آن خانواده برای بقای خود مجبور به فروش آنجا شده اند، مایوس و ناامید گردید.

لذا در را هل داد و وارد خانه شد و مورد استقبال یک خانواده بسیار مهربان قرار گرفت.

سوال کرد:

-آن خانواده که در حدود 10 سال قبل اینجا زندگی می کردند کجا رفتند؟

جوابی که دریافت کرد، این بود:

-آنها همچنان صاحب این مکان هستند.



وحشت زده و سراسیمه و دوان دوان وارد خانه شد. صاحب خانه او را شناخت و از احوالات استاد فیلسوفش پرسید. اما جوان مشتاقانه در پی آن بود که بداند چگونه ایشان موفق به بهبود وضعیت آن مکان زندگی به آن خوبی شده اند.



آن مرد گفت:

-ما دارای یک گاو بودیم، اما وی از صخره پرت شد و مرد. در این صورت بود که برای تامین معاش خانواده ام مجبور به کاشت سبزیجات و حبوبات شدم. گیاهان و نباتات با تاخیر رشد کردند و مجبور به بریدن مجدد درختان شدم و پس از آن به فکر خرید چرخ نخ ریسی افتادم و با آن بود که به یاد لباس بچه هایم افتادم، و با خود همچنین فکر کردم که شاید بتوانم پنبه هم بکارم. به این ترتیب یکسال سخت گذشت، اما وقتی خرمن محصولات رسید، من در حال فروش و صدور حبوبات، پنبه و سبزیجات معطر بودم.

هرگز به این مسئله فکر نکرده بودم که همه قدرت و پتانسیل من در این نکته خلاصه می شد که :چه خوب شد آن گاو مرد...

_________________
goodby my friend
I know ill never see you again

بازگشت به بالا

تشکرهاي ثبت شده از ايجاد کننده تاپيک :
 

dragon2008
گروهبان دوم


وضعيت: آفلاين
4 آذر ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 1217
امتياز: 1581
تشکر کرده: 3
تشکر شده 2 بار در 2 پست


ارسال شده در: سه شنبه، 13 اسفند ماه ، 1387 14:28:29    موضوع مطلب:


_________________
شرمنده امضا بلد نیستم


بازگشت به بالا

majid_b
گروهبان


وضعيت: آفلاين
30 فروردين ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 1457
امتياز: 658
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست

محل سكونت: تهران

ارسال شده در: سه شنبه، 13 اسفند ماه ، 1387 14:50:34    موضوع مطلب:


_________________
ما سبز ها بی شماریم.
روز قدس ، روز ما بود
زنده باد این پیروزی

13 آبان ایران را سبز میکنیم

بازگشت به بالا

amir_2006
سرباز یکم


وضعيت: آفلاين
5 بهمن ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 232
امتياز: 78
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست

محل سكونت: بوشهر

ارسال شده در: چهارشنبه، 14 اسفند ماه ، 1387 00:32:24    موضوع مطلب:


_________________

بازگشت به بالا

mahrooz
سرجوخه


وضعيت: آفلاين
23 آبان ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 450
امتياز: 7
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست

محل سكونت: Tehran - California

ارسال شده در: چهارشنبه، 14 اسفند ماه ، 1387 07:42:52    موضوع مطلب:


_________________
نامم را پدرم انتخاب کرد!

نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم!

دیگر بس است!

راهم را خودم انتخاب خواهم کرد...

بازگشت به بالا

death-knight
سرجوخه


وضعيت: آفلاين
14 بهمن ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 474
امتياز: 122
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: چهارشنبه، 14 اسفند ماه ، 1387 15:39:11    موضوع مطلب:

بازگشت به بالا

amir-ty
سرباز یکم


وضعيت: آفلاين
9 اسفند ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 399
امتياز: 0
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: پنجشنبه، 15 اسفند ماه ، 1387 13:18:31    موضوع مطلب:


_________________
نابرده رنج ، گنج میسر نمی شود

بازگشت به بالا

تمامي مطالب ارسال شده:   
      

   tikdownload.com صفحه اول انجمن -> داستان های کوتاه و آموزنده

زمان پيشفرض سايت: ساعت گرينويچ + 3.5 ساعت
صفحه 1 از 1
  
نام کاربري:      کلمه عبور:     

~ يا ~
عضويت در سايت

  


 


Powered by phpBB © 2001, 2008 phpBB Group
صفحه اصلي |  جستجو |  دريافت فايل |  آرشيو اخبار |  تماس با ما

دانلود مستقيم فيلم و زير نويس فارسي با لینک مستقیم ::: تيك دانلود دات كام :::




  

PHPNuke Farsi [MT Edition] Project By PHPNuke.ir