کاربر مهمان، خوش آمديد!  ( ورود - عضويت )   امروز 16 دي ماه ، 1388
 
 
دانلود مستقيم فيلم و زير نويس فارسي با لینک مستقیم ::: تيك دانلود دات كام :::: Forums

 
tikdownload.com :: نمايش موضوعات - داستان

داستان

 

      

   tikdownload.com صفحه اول انجمن -> داستان های کوتاه و آموزنده

نمايش موضوع قبلي :: نمايش موضوع بعدي  
نويسنده پيغام

peraklitos
ستوان یکم


وضعيت: آفلاين
3 ارديبهشت ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 3361
امتياز: 5150
تشکر کرده: 3
تشکر شده 5 بار در 5 پست

محل سكونت: شیراز

ارسال شده در: پنجشنبه، 28 آبان ماه ، 1388 16:31:08    موضوع مطلب: داستان

روزى، يكى نزد شيخ ابوسعيد ابوالخير آمد و گفت:
اى شيخ! آمده‏ام تا از اسرار حق، چيزى به من بياموزى.
شيخ گفت: بازگرد تا فردا ... آن مرد بازگشت. شيخ بفرمود تا آن روز موشى بگرفتند و در حقه (جعبه) بكردند و سر آن محكم ببستند.

ديگر روز آن مرد باز آمد و گفت: اى شيخ، آنچه ديروز وعده كردى، امروز به جاى آر.

شيخ فرمان داد كه آن جعبه را به وى دهند. سپس گفت: ((مبادا كه سر اين حقه باز كنى)).
مرد حقه را برگرفت و به خانه رفت. در خانه صبر نتوانست كرد و با خود گفت: آيا در اين حقه چه سرى از اسرار خدا است؟ هر چند كوشيد نتوانست كه سر حقه باز نكند. چون سر حقه باز كرد، موشى بيرون جست و برفت!
مرد، پيش شيخ آمد و گفت: ((اى شيخ! من از تو سر خداى تعالى‏خواستم، تو موشى به من دادى؟!))

شيخ گفت: اى درويش! ما موشى در حقه به تو داديم، تو پنهان نتوانستى كرد؛ سر خداى را چگونه با تو بگوييم؟

_________________


آخرين ويرايش توسط peraklitos در تاريخ پنجشنبه، 28 آبان ماه ، 1388 17:00:57; دفعات ويرايش در مجموع 2 مرتبه

بازگشت به بالا

تشکرهاي ثبت شده از ايجاد کننده تاپيک :
 

peraklitos
ستوان یکم


وضعيت: آفلاين
3 ارديبهشت ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 3361
امتياز: 5150
تشکر کرده: 3
تشکر شده 5 بار در 5 پست

محل سكونت: شیراز

ارسال شده در: پنجشنبه، 28 آبان ماه ، 1388 16:34:23    موضوع مطلب:

چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف ، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.
این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه ، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.
در محل و ساعت موعود ، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ...
دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون ‌» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ..!!

_________________

بازگشت به بالا

peraklitos
ستوان یکم


وضعيت: آفلاين
3 ارديبهشت ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 3361
امتياز: 5150
تشکر کرده: 3
تشکر شده 5 بار در 5 پست

محل سكونت: شیراز

ارسال شده در: پنجشنبه، 28 آبان ماه ، 1388 16:58:44    موضوع مطلب:

شیوانا با شاگردانش در بازار راه می‌رفت. آن‌جا عدهای جوان را دیدند که همراه پسر کدخدا سربه‌سر مرد میوه‌فروشی می‌گذارند و در جلوی مردم به او دشنام می‌دهند.
اما مرد میوه‌فروش چنان رفتار کرد که انگار اصلا اتفاقی نیفتاده است و چیزی نمی‌بیند و نمی‌شنود. اما ناگهان مرد میوه‌فروش سرش را بلند کرد و بدون اینکه هیچ احساس و پیامی در چهره‌اش ظاهر شود خشک و سرد به پسر کدخدا و جوان‌ها خیره شد و بعد دوباره سرش را پایین انداخت و سرگرم کار خویش شد.
با این کار پسر کدخدا وحشت‌زده بقیه رفقایش را جمع کرد و سراسیمه از مقابل مغازه میوه‌فروش گریخت. شاگردان شیوانا از خونسردی و آرامش میوه‌فروش حیرت کردند و از شیوانا دلیل صبر و شکیبایی فوق‌العاده او و همین‌طور فرار ناگهانی پسر کدخدا و دوستانش را پرسیدند. شیوانا با لبخند گفت: "بیایید از خودش بپرسیم!" سپس همراه شاگردان نزد او رفتند و شیوانا گفت: "همراهان من می‌خواهند بدانند دلیل این همه آرامش و سکوت و بی‌تفاوتی تو در چیست!؟"
مرد میوه‌فروش که شیوانا را خوب می‌شناخت پاسخ داد: "می‌بینید که پسر کدخدا با اینهاست و من روی حرف و فکر و عمل آنها هیچ نقشی ندارم و علاقه‌ای هم ندارم که نقشی داشته باشم. پس در این مورد کاری از دست من برنمی‌آید. اما در عوض اختیار فکر و گوش و چشم خودم را که دارم! پس به جای اعتنا به این موجودات گستاخ، چشمم را برای دیدن قیافه آنها کور و گوشم را از شنیدن صدای آنها کر می‌کنم. وقتی چیزی مقابل خود نمی‌بینم و صدای مزاحمی نمی‌شنوم دیگر چرا خودم را به زحمت اندازم و حرمت و ارزش اجتماعی خودم را پایین بیاورم."
شاگردان شیوانا پرسیدند: "پس چرا وقتی به آنها نگاه کردی آنها ساکت شدند و گریختند؟"
مرد میوه‌فروش گفت: "مردم همه شاهد بودند که من به سمتی که آنها بودند خیره شدم و چیز باارزشی ندیدم که روی من اثر گذارد. واقعا هم ندیدم! چون دیدن آنها را برای چشمانم ممنوع کرده بودم. اینکه چرا گریختند را از شیوانا بپرسید!"
و شیوانا با تبسم گفت: "هر انسانی از دیدن چشم‌هایی که او را نمی‌بینند احساس حقارت و ترس می‌کند و دچار سردرگمی می‌شود. آنها در نگاه مرد میوه‌فروش خود را حتی به اندازه یک ذره خاک هم ندیدند و با تمام وجود احساس کردند که در دنیای میوه‌فروش، بود و نبودشان یکسان است و آنها در عالم او جایی ندارند.
برای همین پا پس کشیدند و گریختند. چرا که متوجه شدند اگر میوه‌فروش همین شکل نگاه کردنش را ادامه دهد، به بقیه مردم که تماشاچی این صحنه بودند یاد می‌دهد که چطور آنها را مانند او خوار و حقیر و نادیدنی ببینند و این برای پسر کدخدا و جمع همراهش بدترین اتفاقی است که می‌تواند بیفتد. فراموش نکنید که این آدم‌ها چند دقیقه پیش با دشنام و گستاخی می‌خواستند آبروی میوه‌فروش را نزد مردم دهکده ببرند و میوه‌فروش با ندیدن آنها و نشنیدن صدایشان، همان بلا یعنی بی‌اعتبار و بی‌ارزش شدن را بر سر خودشان آورد. آنها از بی‌اعتباری فردای خودشان گریختند

_________________

بازگشت به بالا

dull_boy
سرتیپ


وضعيت: آفلاين
1 شهريور ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 7431
امتياز: 8873
تشکر کرده: 1
تشکر شده 15 بار در 12 پست

محل سكونت: TehraN

ارسال شده در: پنجشنبه، 28 آبان ماه ، 1388 21:58:23    موضوع مطلب:

مرسی
آقا ترکوندی

_________________
GO, SO F@CKING DETERMINED, YEAH...YEAH GO, YOU BETTER BELIEVE IT CONFIDENCE


بازگشت به بالا

ezrail
استوار


وضعيت: آفلاين
7 آذر ماه ، 1386
تعداد ارسالها: 2185
امتياز: 3284
تشکر کرده: 2
تشکر شده 15 بار در 11 پست


ارسال شده در: پنجشنبه، 28 آبان ماه ، 1388 22:03:56    موضوع مطلب:


_________________

بازگشت به بالا

Vampire_CS
مدیر انجمن


وضعيت: آفلاين
22 مرداد ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 3247
امتياز: 4162
تشکر کرده: 4
تشکر شده 5 بار در 4 پست


ارسال شده در: پنجشنبه، 28 آبان ماه ، 1388 22:12:34    موضوع مطلب:


2ومیش رو شنیده بودم اما کلا خیلی با حال بود مرسی

_________________
از انقلاب ترافیکش ماند و از آزادی میدانش، از استقلال هتل و از جمهوری خیابانش

بازگشت به بالا

ghulam_hssn
سرباز صفر


وضعيت: آفلاين
29 آبان ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 1
امتياز: 2
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: جمعه، 29 آبان ماه ، 1388 14:52:55    موضوع مطلب:

انقلاب اسلامی ایران چطور آمد

بازگشت به بالا

siron
ستوان دوم


وضعيت: آفلاين
12 مرداد ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 2801
امتياز: 2786
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: شنبه، 30 آبان ماه ، 1388 00:03:12    موضوع مطلب:




_________________
Redeemer of SAYARON

بازگشت به بالا

Vampire_CS
مدیر انجمن


وضعيت: آفلاين
22 مرداد ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 3247
امتياز: 4162
تشکر کرده: 4
تشکر شده 5 بار در 4 پست


ارسال شده در: شنبه، 30 آبان ماه ، 1388 14:15:25    موضوع مطلب:


_________________
از انقلاب ترافیکش ماند و از آزادی میدانش، از استقلال هتل و از جمهوری خیابانش

بازگشت به بالا

تمامي مطالب ارسال شده:   
      

   tikdownload.com صفحه اول انجمن -> داستان های کوتاه و آموزنده

زمان پيشفرض سايت: ساعت گرينويچ + 3.5 ساعت
صفحه 1 از 1
  
نام کاربري:      کلمه عبور:     

~ يا ~
عضويت در سايت

  


 


Powered by phpBB © 2001, 2008 phpBB Group
صفحه اصلي |  جستجو |  دريافت فايل |  آرشيو اخبار |  تماس با ما

دانلود مستقيم فيلم و زير نويس فارسي با لینک مستقیم ::: تيك دانلود دات كام :::




  

PHPNuke Farsi [MT Edition] Project By PHPNuke.ir