کاربر مهمان، خوش آمديد!  ( ورود - عضويت )   امروز 16 دي ماه ، 1388
 
 
دانلود مستقيم فيلم و زير نويس فارسي با لینک مستقیم ::: تيك دانلود دات كام :::: Forums

 
tikdownload.com :: نمايش موضوعات - مادر :cry: :cry:

مادر :cry: :cry:
رفتن به صفحه 1, 2  بعدي
 

      

   tikdownload.com صفحه اول انجمن -> داستان های کوتاه و آموزنده

نمايش موضوع قبلي :: نمايش موضوع بعدي  
نويسنده پيغام

behrad66
سرجوخه


وضعيت: آفلاين
15 دي ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 432
امتياز: 874
تشکر کرده: 9
تشکر شده 2 بار در 2 پست

محل سكونت: 021

ارسال شده در: يكشنبه، 8 شهريور ماه ، 1388 20:40:37    موضوع مطلب: مادر :cry: :cry:

My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment.

مادر من فقط یك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

She cooked for students & teachers to support the family.

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.

یك روز اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره

I was so embarrassed. How could she do this to me?

خیلی خجالت كشیدم . آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟

I ignored her, threw her a hateful look and ran out.

به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم وفورا از اونجا دور شدم

The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"

روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره

I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear.

فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم . كاش زمین دهن وا میكرد و منو ..كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...

So I confronted her that day and said, " If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die?!!!"

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟

My mom did not respond...

اون هیچ جوابی نداد....

I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger.

حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم ، چون خیلی عصبانی بودم .

I was oblivious to her feelings.

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

I wanted out of that house, and have nothing to do with her.

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم

So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study.

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own.

اونجا ازدواج كردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...

I was happy with my life, my kids and the comforts

از زندگی ، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم

Then one day, my mother came to visit me.

تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من

She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren.

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو

When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.

وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا ، اونم بی خبر

I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"

سرش داد زدم ": چطور جرات كردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا

And to this, my mother quietly answered, "Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight.

اون به آرامی جواب داد : " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .

One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore .

یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شركت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

So I lied to my wife that I was going on a business trip.

ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم .

After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity.

بعد از مراسم ، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی كنجكاوی .

My neighbors said that she is died.

همسایه ها گفتن كه اون مرده

I did not shed a single tear.

ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم

They handed me a letter that she had wanted me to have.

اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن

"My dearest son, I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children.

ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فكر تو بوده ام ، منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،

I was so glad when I heard you were coming for the reunion.

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا

But I may not be able to even get out of bed to see you.

ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تورو ببینم

I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی تو یه تصادف یك چشمت رو از دست دادی

As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye.

به عنوان یك مادر نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم

So I gave you mine.

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو

I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.

برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه

With my love to you,

با همه عشق و علاقه من به تو

_________________
تنها کاربران عضو سايت قادر به مشاهده لينک ها هستند.
عضويت در سايت / ورود به سايت

بازگشت به بالا

تشکرهاي ثبت شده از ايجاد کننده تاپيک :
narenjak(يكشنبه، 8 شهريور ماه ، 1388 21:02:50),  

sasy
استوار دوم


وضعيت: آفلاين
28 تير ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 1661
امتياز: 3853
تشکر کرده: 6
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: يكشنبه، 8 شهريور ماه ، 1388 20:59:32    موضوع مطلب:

این مربوط به تو هستش؟؟؟؟

_________________
خداحافظ . . . .

بازگشت به بالا

behrad66
سرجوخه


وضعيت: آفلاين
15 دي ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 432
امتياز: 874
تشکر کرده: 9
تشکر شده 2 بار در 2 پست

محل سكونت: 021

ارسال شده در: يكشنبه، 8 شهريور ماه ، 1388 21:04:39    موضوع مطلب:

sasy65 مي نويسد:
این مربوط به تو هستش؟؟؟؟


نه خدارو شكر

_________________
تنها کاربران عضو سايت قادر به مشاهده لينک ها هستند.
عضويت در سايت / ورود به سايت

بازگشت به بالا

shahin5d
گروهبان

" alt="" border="0" />
وضعيت: آفلاين
2 مرداد ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 1368
امتياز: 2976
تشکر کرده: 0
تشکر شده 2 بار در 2 پست


ارسال شده در: يكشنبه، 8 شهريور ماه ، 1388 21:09:21    موضوع مطلب:

واقعن هدفتون از تكراري گذاشتن چيه؟

_________________
من یه درد مشترکم فریاد کن منو دیوار و بشکن و بیرون بزن از این تنو)

(رها شو رها شو تو وسعت دنیا رها شو با هر رنگ پوستی و زبونی هم صدا شو

بازگشت به بالا

dull_boy
سرتیپ


وضعيت: آفلاين
1 شهريور ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 7431
امتياز: 8873
تشکر کرده: 1
تشکر شده 15 بار در 12 پست

محل سكونت: TehraN

ارسال شده در: يكشنبه، 8 شهريور ماه ، 1388 22:07:32    موضوع مطلب:

مرسی ولی یه مقداری من خوخالیسمه چیه مسعود میگه ازونا دارم

_________________
GO, SO F@CKING DETERMINED, YEAH...YEAH GO, YOU BETTER BELIEVE IT CONFIDENCE


بازگشت به بالا

ksjvk
ستوان دوم


وضعيت: آفلاين
21 تير ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 2910
امتياز: 4432
تشکر کرده: 28
تشکر شده 9 بار در 7 پست

محل سكونت: تهران

ارسال شده در: يكشنبه، 8 شهريور ماه ، 1388 22:16:55    موضوع مطلب:

dull_boy مي نويسد:
مرسی ولی یه مقداری من خوخالیسمه چیه مسعود میگه ازونا دارم




_________________
هراس من مردن در سرزمینی است که ساندیس هایش شیرین تر از آزادی باشد

بازگشت به بالا

narenjak
ستوان دوم


وضعيت: آفلاين
19 تير ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 3006
امتياز: 3737
تشکر کرده: 3
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: يكشنبه، 8 شهريور ماه ، 1388 22:26:57    موضوع مطلب:

ksjvk مي نويسد:
dull_boy مي نويسد:
مرسی ولی یه مقداری من خوخالیسمه چیه مسعود میگه ازونا دارم






_________________

بازگشت به بالا

behrad66
سرجوخه


وضعيت: آفلاين
15 دي ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 432
امتياز: 874
تشکر کرده: 9
تشکر شده 2 بار در 2 پست

محل سكونت: 021

ارسال شده در: يكشنبه، 8 شهريور ماه ، 1388 22:36:18    موضوع مطلب:

يكي منم روشن كنه اين خوخاليسم چيه؟ چيز بديه؟

_________________
تنها کاربران عضو سايت قادر به مشاهده لينک ها هستند.
عضويت در سايت / ورود به سايت

بازگشت به بالا

ksjvk
ستوان دوم


وضعيت: آفلاين
21 تير ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 2910
امتياز: 4432
تشکر کرده: 28
تشکر شده 9 بار در 7 پست

محل سكونت: تهران

ارسال شده در: يكشنبه، 8 شهريور ماه ، 1388 22:48:04    موضوع مطلب:

behrad66 مي نويسد:
يكي منم روشن كنه اين خوخاليسم چيه؟ چيز بديه؟



استعاره از اینکه مطلب تکراریه.ناراحت نباش فحش نیست

_________________
هراس من مردن در سرزمینی است که ساندیس هایش شیرین تر از آزادی باشد

بازگشت به بالا

parya
استوار دوم


وضعيت: آفلاين
26 مرداد ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 1732
امتياز: 3634
تشکر کرده: 0
تشکر شده 5 بار در 5 پست

محل سكونت: اصفهان

ارسال شده در: يكشنبه، 8 شهريور ماه ، 1388 23:54:33    موضوع مطلب:

این داستان مال perakltos بود :) :) :) :)

_________________
دل من در سبدی عشق, به نیل تو سپرد
نگهش دار به موسی شدنش می ارزد

بازگشت به بالا

تمامي مطالب ارسال شده:   
      

   tikdownload.com صفحه اول انجمن -> داستان های کوتاه و آموزنده

زمان پيشفرض سايت: ساعت گرينويچ + 3.5 ساعت
رفتن به صفحه 1, 2  بعدي
صفحه 1 از 2
  
نام کاربري:      کلمه عبور:     

~ يا ~
عضويت در سايت

  


 


Powered by phpBB © 2001, 2008 phpBB Group
صفحه اصلي |  جستجو |  دريافت فايل |  آرشيو اخبار |  تماس با ما

دانلود مستقيم فيلم و زير نويس فارسي با لینک مستقیم ::: تيك دانلود دات كام :::




  

PHPNuke Farsi [MT Edition] Project By PHPNuke.ir