کاربر مهمان، خوش آمديد!  ( ورود - عضويت )   امروز 16 دي ماه ، 1388
 
 
دانلود مستقيم فيلم و زير نويس فارسي با لینک مستقیم ::: تيك دانلود دات كام :::: Forums

 
tikdownload.com :: نمايش موضوعات - مقداري داستان اموزنده :twisted: :twisted: :twisted: :twis

مقداري داستان اموزنده :twisted: :twisted: :twisted: :twis
رفتن به صفحه 1, 2  بعدي
 

      

   tikdownload.com صفحه اول انجمن -> داستان های کوتاه و آموزنده

نمايش موضوع قبلي :: نمايش موضوع بعدي  
نويسنده پيغام

peraklitos
ستوان یکم


وضعيت: آفلاين
3 ارديبهشت ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 3361
امتياز: 5150
تشکر کرده: 3
تشکر شده 5 بار در 5 پست

محل سكونت: شیراز

ارسال شده در: چهارشنبه، 4 شهريور ماه ، 1388 05:12:41    موضوع مطلب: مقداري داستان اموزنده :twisted: :twisted: :twisted: :twis

معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند. در کیسه بعضی ها 2 بعضی ها 3، و بعضی ها 5 سیب زمینی بود. معلم به بچه ها گفت: تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.

روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده. به علاوه ، آنهایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید: از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟ بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند. آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی، این چنین توضیح داد: این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید . بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را به همه جا همراه خود حمل می کنید . حالا که شما بوی بد سیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید. پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟

_________________

بازگشت به بالا

تشکرهاي ثبت شده از ايجاد کننده تاپيک :
ksjvk(شنبه، 7 شهريور ماه ، 1388 23:26:00),  

peraklitos
ستوان یکم


وضعيت: آفلاين
3 ارديبهشت ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 3361
امتياز: 5150
تشکر کرده: 3
تشکر شده 5 بار در 5 پست

محل سكونت: شیراز

ارسال شده در: چهارشنبه، 4 شهريور ماه ، 1388 05:13:21    موضوع مطلب:

یك روز صبح به همراه یكی از دوستان آرژانتینی ام در بیابان «موجاوه» قدم می زدیم كه چیزی را دیدیم كه در افق می درخشید. هرچند مقصود ما رفتن به یك «دره» بود، برای دیدن آن چه آن درخشش را از خود باز می تاباند، مسیر خود را تغییر دادیم. تقریباً یك ساعت در زیر خورشیدی كه مدام گرم تر می شد راه رفتیم و تنها هنگامی كه به آن رسیدیم توانستیم كشف كنیم كه چیست. یك بطری نوشابه خالی بود. غبار صحرایی در درونش متبلور شده بود.

از آن جا كه بیابان بسیار گرم تر از یك ساعت قبل شده بود، تصمیم گرفتیم دیگر به سمت «دره» نرویم. به هنگام بازگشت فكر كردم چند بار به خاطر درخشش كاذب راهی دیگر، از پیمودن راه خود باز مانده ایم؟

اما باز فكر كردم: اگر به سمت آن بطری نمی رفتیم چطور می فهمیدیم فقط درخششی كاذب است؟




«پائولو كوئیلو»




پس نتیجه می گیریم كه هر شكست لااقل این فایده را دارد، كه انسان یكی از راههایی را كه به شكست منتهی می شود می شناسد

_________________

بازگشت به بالا

peraklitos
ستوان یکم


وضعيت: آفلاين
3 ارديبهشت ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 3361
امتياز: 5150
تشکر کرده: 3
تشکر شده 5 بار در 5 پست

محل سكونت: شیراز

ارسال شده در: چهارشنبه، 4 شهريور ماه ، 1388 05:15:00    موضوع مطلب:

روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود و مجنون بدون اين که متوجه شود از بين او سجاده اش عبور کرد.

مرد نمازش را قطع کرد و داد زد: "هي!!! چرا بين من و خدايم فاصله انداختي؟"

مجنون به خود آمد و گفت: "من که عاشق ليلي هستم تورا نديدم، تو که عاشق خداي ليلي هستي چگونه مرا ديدي؟"


اشتباه فرشتگان


درويشي با اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود، پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد: "جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟ از روزي كه اين آدم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنميان را هدايت مي كند."و حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است:
"با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف اگر به جهنم افتادي، خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند."




روزي دروغ به حقيقت گفت: "ميل داري باهم به دريا برويم و شنا کنيم؟" حقيقت ساده لوح پذيرفت و گول خورد.آن دو با هم به کنار ساحل رفتند، وقتي به ساحل رسيدند، حقيقت لباسهايش را در آورد تا شنا کند. دروغ حيله گر لباسهاي او راپوشيد و رفت.
از آن روز هميشه حقيقت عريان و زشت است، اما دروغ در لباس حقيقت با ظاهري آراسته نمايان مي شود...

_________________

بازگشت به بالا

peraklitos
ستوان یکم


وضعيت: آفلاين
3 ارديبهشت ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 3361
امتياز: 5150
تشکر کرده: 3
تشکر شده 5 بار در 5 پست

محل سكونت: شیراز

ارسال شده در: چهارشنبه، 4 شهريور ماه ، 1388 05:18:09    موضوع مطلب:

يک شب، حدود ساعت ٥/١١، يک زن مسن سياه پوست آمريکايى در کنار يک بزرگراه و در زير بارش باران شديدى، ايستاده بود. ماشينش خراب شده بود و نيازمند استفاده از وسيله نقليه ديگرى بود. او که کاملاً خيس شده بود دستش را جلوى ماشينى که از روبرو میآمد بلند کرد. راننده آن ماشين که يک جوان سفيدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. (وقوع اين ماجرا در دهه ١٩٦٠ و اوج تنشهاى ميان سفيدپوستان و سياهپوستان در آمريکا بود.)مرد جوان آن زن سياهپوست را سوار ماشينش کرد تا از زير باران نجات يابد، سپس مسيرش را عوض کرد و به ايستگاه قطار رفت، از آن جا يک تاکسى براى زن گرفت و به او کمک کرد تا سوار تاکسى شود. زن که ظاهراً خيلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسيد.
چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست. با کمال تعجب ديد که يک تلويزيون رنگى بزرگ برايش آورده اند. يادداشتى هم همراهش بود با اين مضمون:
"از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کرديد، بسيار متشکرم. باران نه تنها لباسهايم که روح و جانم را هم خيس کرده بود. تا آن که شما مثل فرشته نجات سر رسيديد. به دليل محبت شما، من توانستم در آخرين لحظه هاى زندگى همسرم و درست قبل از اين که چشم از اين جهان فرو بندد در کنارش باشم. به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بی شائبه به ديگران دعا میکنم."
ارادتمند خانم نات کينگ کول

_________________

بازگشت به بالا

peraklitos
ستوان یکم


وضعيت: آفلاين
3 ارديبهشت ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 3361
امتياز: 5150
تشکر کرده: 3
تشکر شده 5 بار در 5 پست

محل سكونت: شیراز

ارسال شده در: چهارشنبه، 4 شهريور ماه ، 1388 05:18:54    موضوع مطلب:

يك كشتي در يك سفر دريايي در ميان طوفان در دريا شكست و غرق شد. و تنها دو مرد توانستند نجات يابند و به جزيره كوچكي شنا كنند. دو نجات يافته نمي دانستند چه كاري بايد كنند اما هردو موافق بودند كه چاره اي جز دعا كردن ندارند. به هر حال براي اينكه بفهمند كه كدام يك از آنها نزد خدا محبوبترند و دعاي كدام يك مستجاب مي شود آنها تصميم گرفتند تا آن سرزمين را به دوقسمت تقسيم كنند و هر كدام در يك بخش درست در خلاف يكديگر زندگي كنند. نخستين چيزي كه آنها از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول ميوه اي را كه بر روي درختي روييده بود در آن قسمتي كه او اقامت مي كرد ديد و مرد مي تونست اونو بخوره. اما سرزمين مرد دوم زمين لم يزرع بود.هفته بعد مرد اول تنها بود و تصميم گرفت كه از خدا طلب يك همسر كند. روز بعد كشتي ديگري شكست و غرق شد و تنها نجات يافته آن يك زن بود كه به بخشي كه آن مرد قرار داشت شنا كرد. در سمت ديگر مرد دوم هيچ چيز نداشت. به زودي مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بيشتري نمود. در روز بعد مثل اينكه جادو شده باشه همه چيزهايي كه خواسته بود به او داده شد. اگر چه مرد دوم هنوز هيچ چيز نداشت. سرانجام مرد اول از خدا طلب يك كشتي نمود تا او و همسرش آن جزيره را ترك كنند. صبح روز بعد مرد يك كشتي كه در سمت او در كناره جزيره لنگر انداخته بود را يافت. مرد با همسرش سوار كشتي شد و تصميم گرفت مرد دوم را در جزيره ترك كند. او فكر كرد كه مرد ديگر شايسته دريافت نعمتهاي الهي نيست. از آنجاييكه هيچ كدام از درخواستهاي او از پروردگار پاسخ داده نشده بود.
هنگامي كه كشتي آماده ترك جزيره بود مرد اول صدايي غرش وار از آسمانها شنيد :" چرا همراه خود را در جزيره ترك مي كني؟" مرد اول پاسخ داد: "نعمتهاي تنها براي خودم هست چون كه من تنها كسي بودم كه براي آنها دعا و طلب كردم. دعا هاي او مستجاب نشد و سزاوار هيچ كدام نيست." آن صدا مرد را سرزنش كرد:"تو اشتباه مي كني، او تنها كسي بود كه من دعاهايش را مستجاب كردم وگرنه تو هيچكدام از نعمتهاي مرا دريافت نمي كردي." مرد از آن صدا پرسيد: "به من بگو كه او چه دعايي كرد كه من بايد بدهكارش باشم؟"
صدا گفت: " او دعا كرد كه همه دعاهاي تو مستجاب شود."

_________________

بازگشت به بالا

rasa_sh
سرباز صفر


وضعيت: آفلاين
23 اسفند ماه ، 1386
تعداد ارسالها: 8
امتياز: 18
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: چهارشنبه، 4 شهريور ماه ، 1388 07:19:33    موضوع مطلب:

خیلی جالب بودن تشکر

بازگشت به بالا

hamid_op2000
سرباز صفر


وضعيت: آفلاين
25 اسفند ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 88
امتياز: 140
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: چهارشنبه، 4 شهريور ماه ، 1388 07:31:57    موضوع مطلب:


_________________
فراموش کن

مسلسل را

مرگ را

و به ماجرای زنبوری بیاندیش

که در میانه ی میدان مین

به جستجوی شاخه گلی ست

بازگشت به بالا

majid_b
گروهبان


وضعيت: آفلاين
30 فروردين ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 1457
امتياز: 658
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست

محل سكونت: تهران

ارسال شده در: چهارشنبه، 4 شهريور ماه ، 1388 07:44:38    موضوع مطلب:

مرسی، خیلیاش واسم جدید بود

_________________
ما سبز ها بی شماریم.
روز قدس ، روز ما بود
زنده باد این پیروزی

13 آبان ایران را سبز میکنیم

بازگشت به بالا

keley3001
سرباز صفر


وضعيت: آفلاين
26 دي ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 46
امتياز: 36
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: چهارشنبه، 4 شهريور ماه ، 1388 10:07:15    موضوع مطلب:

واقعا جالب بودن بازم از اين كارا بكن
:wink: :wink:

_________________
اگر قادر نيستي خود را بالا ببري همانند سيب باش تا با افتادنت انديشه اي را بالا ببري

بازگشت به بالا

parya
استوار دوم


وضعيت: آفلاين
26 مرداد ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 1732
امتياز: 3634
تشکر کرده: 0
تشکر شده 5 بار در 5 پست

محل سكونت: اصفهان

ارسال شده در: شنبه، 7 شهريور ماه ، 1388 22:30:58    موضوع مطلب:


مثل همیشه تکی

_________________
دل من در سبدی عشق, به نیل تو سپرد
نگهش دار به موسی شدنش می ارزد

بازگشت به بالا

تمامي مطالب ارسال شده:   
      

   tikdownload.com صفحه اول انجمن -> داستان های کوتاه و آموزنده

زمان پيشفرض سايت: ساعت گرينويچ + 3.5 ساعت
رفتن به صفحه 1, 2  بعدي
صفحه 1 از 2
  
نام کاربري:      کلمه عبور:     

~ يا ~
عضويت در سايت

  


 


Powered by phpBB © 2001, 2008 phpBB Group
صفحه اصلي |  جستجو |  دريافت فايل |  آرشيو اخبار |  تماس با ما

دانلود مستقيم فيلم و زير نويس فارسي با لینک مستقیم ::: تيك دانلود دات كام :::




  

PHPNuke Farsi [MT Edition] Project By PHPNuke.ir