| نمايش موضوع قبلي :: نمايش موضوع بعدي |
| نويسنده |
پيغام |
|
mahrooz
سرجوخه
وضعيت: آفلاين 23 آبان ماه ، 1387 تعداد ارسالها: 450 امتياز: 7 تشکر کرده: 0 تشکر شده 0 بار در 0 پست
محل سكونت: Tehran - California
|
| ارسال شده در: پنجشنبه، 22 اسفند ماه ، 1387 15:52:05 موضوع مطلب: گنجشک ** عشق ** خراشهای عشق مادر ** گواهی |
|
|
گنجشک
روزها گذشت و گنجشك با خدا هیچ نگفت فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : می اید ، من تنها گوشی هستم كه غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام كه دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشك روی شاخه ای از درخت دنیا نشست . فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشك هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود " با من بگو از انچه سنگینی سینه توست ." گنجشك گفت " لانه كوچكی داشتم، ارامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی كسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم ؟ كجای دنیا را گرفته بود ؟ و سنگینی بغضی راه بر كلامش بست. سكوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت " ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند. انگاه تو از كمین مار پر گشودی . گنجشك خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت " و چه بسیار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی. اشك در دیدگان گنجشك نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملكوت خدا را پر كرد....
کی می شود که بدانیم هر مشکلی، رحمتی از سوی خداست....
____________________________
عشق
زمانی که فیض کاشانی در قمصر کاشان زندگی می کرد، پدر خانمش، ملاصدرا، چند روزی را به عنوان میهمان نزد او در قمصر به سر می برد.
در همان ایام در قمصر، جوانی به خواستگاری دختری رفت. والدین دختر پس از قبول خواستگار، شرط کردند که تا زمان عقد نه داماد حق دارد برای دیدن عروس به خانه عروس بیاید و نه عروس حق دارد به بیرون خانه برود.
از این رو، عروس و داماد که عاشق و شیدای همدیگر بودند و می خواستند همدیگر را ببینند، به فکر چهره ای افتادند که نه با شرط مخالفت بشود و نه والدین عروس متوجه بشوند.
لذا عروس حیله ای زد و گفت: من فلان موقع به قصد تکاندن فرش به پشت بام می آیم و تو هم داخل کوچه بیا، همدیگر را ببینیم.
در آن وقت مقرر، دختر فرش خانه را به قصد تکاندن به پشت بام برد و فرش را تکان می داد و داماد هم از داخل کوچه نظاره گر جمال دلنشین عروس خانم بود و مدام این جملات را می خواند:
اومدی به پشت بوندی اومدی فرش و تکوندی
اومدی گردی نبوندی اومدی خودت و نشوندی
در این حال، عارف بزرگوار، ملاصدرا از کوچه عبور می کرد و این ماجرا را دید و شروع به گریه کردن کرد.
او یک شبانه روز بلند گریه می کرد تا این که فیض کاشانی از او پرسید:
چرا این گونه گریه می کنی؟
ملاصدرا گفت: من امروز پسری را دیدم که با معشوقه خود با خوشحالی سخن می گفت.
گریه من از این جهت است که این همه سال درس خوانده ام و فلسفه نوشتم و خود را عاشق خدای متعال می دانم اما هنوز با این حال و صفایی که این پسر با معشوقه خود داشت من نتوانستم با خدای خود چنین سخن بگویم. لذا به حال خود گریه می کنم.
___________________________
خراشهای عشق مادر
چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا میکند. مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود .... تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی مناسب بیابد. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را نشان دهد. پسر شلوارش را بالا زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت : این زخم ها را دوست دارم، اینها خراش های عشق مادرم هستند
__________________________
گواهی
روزی روزگاری روباهی در جنگل با خرگوشی ملاقت کرد.
خرگوش گفت (تو کیستی؟))
و روباه پاسخ داد(من یک روباه هستم و اگر بخواهم می توانم تو را بخورم.))
خرگوش پرسید(تو چطور می توانی ثابت کنی که روباه هستی ؟))
روباه نمی دانست که چه بگوید ،زیرا در گذشته خرگوش ها همیشه از او فرار می کردند واز این سئوال ها نمی پرسیدندوآنگاه خرگوش گفت (اگر بتوانی نوشته ای به من نشان بدهی که تو روباه هستی من باور خواهم کرد.))
پس روباه نزد شیر دوید واز او یک گواهی گرفت که او یک روباه هست .وقتی به مکانی رسید که خرگوش در آنجا منتظر بود ،شروع کرد به بلند خواندن آن سند .این کار چنان او را خوشحال کرد که با لذتی فراوان روی هر جمله و پارا گراف تِأمل میکرد.
در همین احوال خرگوش که خلاصه مطالب را از همان چند خط اول گرفته بود در جنگل گم شد و دیگر دیده نشد .روباه نزد شیر بازگشت و دید که گوزنی با شیرصحبت میکند.
گوزن میگفت(من می خواهم یک گواهی کتبی داشته باشم تا ثابت کند که شما شیر هستید.))
شیر گفت(وقتی من گرسنه نباشم نیازی ندارم به خودم زحمت بدهم .وقتی گرسنه باشم تو نیاز به هیچ سند کتبی نداری.))
روباه به شیر گفت(وقتی من یک گواهی برای خرگوش می خواستم چرا به من نگفتی که چنین بگویم؟))شیر گفت(دوست عزیزم تو باید می گفتی که این گواهی را برای خرگوش می خواستی .من فکر کردم که تو این گواهی را برای انسان های احمقی می خواهی که برخی از این حیوانات دیوانه ای این بازی را از آنها یاد گرفته اند)).
|
|
|
بازگشت به بالا |
|
|
|
| تشکرهاي ثبت شده از ايجاد کننده تاپيک : |
|
amir31_s(شنبه، 24 اسفند ماه ، 1387 00:49:31), siavash1352(شنبه، 24 اسفند ماه ، 1387 10:18:34), |
|
|
dull_boy
سرتیپ
وضعيت: آفلاين 1 شهريور ماه ، 1387 تعداد ارسالها: 7439 امتياز: 8889 تشکر کرده: 1 تشکر شده 15 بار در 12 پست
محل سكونت: TehraN
|
| ارسال شده در: پنجشنبه، 22 اسفند ماه ، 1387 16:54:49 موضوع مطلب: |
|
|
_________________ GO, SO F@CKING DETERMINED, YEAH...YEAH GO, YOU BETTER BELIEVE IT CONFIDENCE
|
|
|
بازگشت به بالا |
|
|
|
|
khalaf
سرباز دوم
وضعيت: آفلاين 26 آذر ماه ، 1387 تعداد ارسالها: 174 امتياز: 0 تشکر کرده: 0 تشکر شده 0 بار در 0 پست
|
| ارسال شده در: پنجشنبه، 22 اسفند ماه ، 1387 17:08:11 موضوع مطلب: |
|
|
| اخری باحال بود |
|
|
بازگشت به بالا |
|
|
|
|
amirsaha
ستوان دوم
وضعيت: آفلاين 4 خرداد ماه ، 1387 تعداد ارسالها: 2891 امتياز: 858 تشکر کرده: 0 تشکر شده 1 بار در 1 پست
|
| ارسال شده در: پنجشنبه، 22 اسفند ماه ، 1387 18:36:36 موضوع مطلب: |
|
|
| همه زیبا بودن ممنون |
|
|
بازگشت به بالا |
|
|
|
|
cheetah
سرباز یکم
وضعيت: آفلاين 23 خرداد ماه ، 1387 تعداد ارسالها: 258 امتياز: 0 تشکر کرده: 0 تشکر شده 0 بار در 0 پست
محل سكونت: TehraN
|
| ارسال شده در: پنجشنبه، 22 اسفند ماه ، 1387 23:10:56 موضوع مطلب: |
|
|
| همش عالی بود . از این مطالب بازم بذار . _________________ با که گویم حاصل عمرم چه گشت / روزگارم بر خلاف آرزوهایم گذشت
____________________
ZenDeGi SarGoZashTe Dar GoZashTe AreZuHasT
|
|
|
بازگشت به بالا |
|
|
|
|
amir-ty
سرباز یکم
وضعيت: آفلاين 9 اسفند ماه ، 1387 تعداد ارسالها: 399 امتياز: 0 تشکر کرده: 0 تشکر شده 0 بار در 0 پست
|
| ارسال شده در: جمعه، 23 اسفند ماه ، 1387 00:38:31 موضوع مطلب: |
|
|
_________________ نابرده رنج ، گنج میسر نمی شود
|
|
|
بازگشت به بالا |
|
|
|
|
BIAAA
گروهبان دوم
وضعيت: آفلاين 26 آبان ماه ، 1387 تعداد ارسالها: 1265 امتياز: 133 تشکر کرده: 0 تشکر شده 1 بار در 1 پست
محل سكونت: تهران
|
| ارسال شده در: جمعه، 23 اسفند ماه ، 1387 00:42:00 موضوع مطلب: |
|
|
| |
|
|
بازگشت به بالا |
|
|
|
|
siron
ستوان دوم
وضعيت: آفلاين 12 مرداد ماه ، 1387 تعداد ارسالها: 2801 امتياز: 2786 تشکر کرده: 0 تشکر شده 0 بار در 0 پست
|
| ارسال شده در: جمعه، 23 اسفند ماه ، 1387 19:48:12 موضوع مطلب: |
|
|
_________________ Redeemer of SAYARON
|
|
|
بازگشت به بالا |
|
|
|
|
all_loves2
گروهبان سوم
وضعيت: آفلاين 16 خرداد ماه ، 1387 تعداد ارسالها: 882 امتياز: 13 تشکر کرده: 0 تشکر شده 0 بار در 0 پست
|
| ارسال شده در: شنبه، 24 اسفند ماه ، 1387 02:50:59 موضوع مطلب: |
|
|
| _________________ دلم تنگ است * * دلم می سوزد از باغی که می سوزد
|
|
|
بازگشت به بالا |
|
|
|
|