کاربر مهمان، خوش آمديد!  ( ورود - عضويت )   امروز 16 دي ماه ، 1388
 
 
دانلود مستقيم فيلم و زير نويس فارسي با لینک مستقیم ::: تيك دانلود دات كام :::: Forums

 
tikdownload.com :: نمايش موضوعات - گل سرخی برای محبوبم

گل سرخی برای محبوبم

 

      

   tikdownload.com صفحه اول انجمن -> داستان های کوتاه و آموزنده

نمايش موضوع قبلي :: نمايش موضوع بعدي  
نويسنده پيغام

parya
استوار دوم


وضعيت: آفلاين
26 مرداد ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 1732
امتياز: 3634
تشکر کرده: 0
تشکر شده 5 بار در 5 پست

محل سكونت: اصفهان

ارسال شده در: دوشنبه، 6 مهر ماه ، 1388 23:43:02    موضوع مطلب: گل سرخی برای محبوبم

جان بلا نکارد" از روي نيکمت برخاست . لباس ارتشي اش را مرتب کرد وبه تماشي

انبوه جمعيت که راه خود را از ميان ايستگاه بزرگ مرکزي پيش مي گرفتند مشغول شد.

او به دنبال دختري مي گشت که چهره او را هرگز نديده بود اما قلبش را مي شناخت

دختري با يک گل سرخ .از سيزده ماه پيش دلبستگي اش به او آغاز شده بود. از يک

کتابخانه مرکزي فلوريدا با برداشتن کتابي از قفسه ناگهان خود را شيفته و مسحور

يافته بود. اما نه شيفته کلمات کتاب بلکه شيفته يادداشت هايي با مداد که در

حاشيه صفحات آن به چشم مي خورد. دست خطي لطيف از ذهني هشيار و درون بين و باطني

ژرف داشت. در صٿحه اول "جان" توانست نام صاحب کتاب را بيابد :دوشيزه "هاليس مي

نل" . با اندکي جست و جو و صرف وقت او توانست نشاني دوشيزه" هاليس" را پيدا کند.

"جان" بري او نامه ي نوشت و ضمن معرفي خود از او در خواست کرد که به نامه نگاري

با او بپردازد . روز بعد "جان" سوار بر کشتي شد تا براي خدمت در جنگ جهاني دوم

عازم شود. در طول يک سال ويک ماه پس از آن دو طرف به تدريج با مکاتبه و نامه

نگاري به شناخت يکديگر پرداختند. هر نامه همچون دانه ي بود که بر خاک قلبي

حاصلخيز فرو مي افتاد و به تدريج عشق شروع به جوانه زدن کرد. "جان" در خواست

عکس کرد ولي با مخالفت "ميس هاليس" رو به رو شد . به نظر "هاليس" اگر "جان"

قلبا به او توجه داشت ديگر شکل ظاهري اش نمي توانست براي او چندان با اهميت

باشد. وقتي سرانجام روز بازگشت "جان" فرا رسيد آن ها قرار نخستين ديدار ملاقات

خود را گذاشتند: 7 بعد از ظهر در ايستگاه مرکزي نيويورک . "هاليس" نوشته بود: تو

مرا خواهي شناخت از روي رز سرخي که بر کلاهم خواهم گذاشت. بنابراين راس ساعت7

بعد از ظهر "جان " به دنبال دختري مي گشت که قلبش را سخت دوست مي داشت اما

چهره اش را هرگز نديده بود. ادامه ماجرا را از زبان "جان " بشنويد: زن جواني

داشت به سمت من مي آمد بلند قامت وخوش اندام - موهاي طلايي اش در حلقه هايي

زيبا کنار گوش هاي ظريفش جمع شده بود چشمان آبي به رنگ آبي گل ها بود و در لباس

سبز روشنش به بهاري مي ماند که جان گرفته باشد. من بي اراده به سمت او گام بر

داشتم کاملا بدون توجه به اين که او آن نشان گل سرخ را بر روي کلاهش ندارد.

اندکي به او نزديک شدم . لب هايش با لبخند پر شوري از هم گشوده شد اما به

آهستگي گفت "ممکن است اجازه بدهيد من عبور کنم؟ " بي اختيار يک قدم به او نزديک

تر شدم و در اين حال ميس هاليس را ديدم که تقريبا پشت سر آن دختر يستاده بود.

زني حدود 40 ساله با موهاي خاکستري رنگ که در زير کلاهش جمع شده بود . اندکي

چاق بود مچ پاي نسبتا کلفتش توي کفش هاي بدون پاشنه جا گرفته بودند. دختر سبز

پوش از من دور شد و من احساس کردم که بر سر يک دوراهي قرار گرفته ام از طرفي

شوق تمنايي عجيب مرا به سمت دختر سبزپوش فرا مي خواند و از سويي علاقه اي عميق

به زني که روحش مرا به معني واقعي کلمه مسحور کرده بود به ماندن دعوت مي کرد.

او آن جا ايستاده بود و با صورت رنگ پريده و چروکيده اش که بسيار آرام وموقر به

نظر مي رسيد و چشماني خاکستري و گرم که از مهرباني مي درخشيد. ديگر به خود

ترديد راه ندادم. کتاب جلد چرمي آبي رنگي در دست داشتم که در واقع نشان معرفي

من به حساب مي آمد. از همان لحظه دانستم که ديگر عشقي در کار نخواهد بود. اما

چيزي بدست آورده بودم که حتي ارزشش از عشق بيشتر بود. دوستي گرانبها که مي

توانستم هميشه به او افتخار کنم . به نشانه احترام وسلام خم شدم وکتاب را براي

معرفي خود به سوي او دراز کردم . با اين وجود وقتي شروع به صحبت کردم از تلخي

ناشي از تاثري که در کلامم بود متحير شدم . من "جان بلا نکارد" هستم وشما هم

بايد دوشيزه "مي نل" باشيد . از ملاقات با شما بسيار خوشحالم ممکن است دعوت مرا

به شام بپذيريد؟ چهره آن زن با تبسمي شکيبا از هم گشوده شد و به آرامي گفت:

"فرزندم من اصلا متوجه نمي شوم! ولي آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم

اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که اين گل سرخ را روي کلاهم بگذارم وگفت اگر

شما مرا به شام دعوت کرديد بايد به شما بگويم که او در رستوران بزرگ آن طرف

خيابان منتظر شماست . او گفت که اين فقط يک امتحان است!"



تحسين هوش و ذکاوت" ميس مي نل" زياد سخت نيست ! طبيعت حقيقي يک قلب تنها زماني

مشخص مي شود که به چيزي به ظاهر بدون جذابيت پاسخ بدهد.



به من بگو که را دوست مي داري ومن خواهم گفت که تو چه کسي هستي؟

_________________
دل من در سبدی عشق, به نیل تو سپرد
نگهش دار به موسی شدنش می ارزد

بازگشت به بالا

تشکرهاي ثبت شده از ايجاد کننده تاپيک :
 

Turn
گروهبان دوم


وضعيت: آفلاين
9 اسفند ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 1246
امتياز: 2602
تشکر کرده: 0
تشکر شده 1 بار در 1 پست

محل سكونت: Terooon

ارسال شده در: دوشنبه، 6 مهر ماه ، 1388 23:46:21    موضوع مطلب:

مرسي .خيلي قشنگ بود

_________________
The Spirit Of Resistance To Government Is So Valuable On Certain Occasions , That I Wish It Always To Be Kept Alive ...........Thomas Jefferson

بازگشت به بالا

sasy
استوار دوم


وضعيت: آفلاين
28 تير ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 1661
امتياز: 3853
تشکر کرده: 6
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: دوشنبه، 6 مهر ماه ، 1388 23:49:22    موضوع مطلب:

:roll:

_________________
خداحافظ . . . .

بازگشت به بالا

reza444544
سرباز دوم


وضعيت: آفلاين
23 دي ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 153
امتياز: 312
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: سه شنبه، 7 مهر ماه ، 1388 20:20:29    موضوع مطلب:

نفسم بند اومد.چقدر زياد بود ولي زيبا .ممنون

بازگشت به بالا

fesgheli
استوار دوم


وضعيت: آفلاين
13 تير ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 1826
امتياز: 3588
تشکر کرده: 0
تشکر شده 1 بار در 0 پست

محل سكونت: Erth

ارسال شده در: سه شنبه، 7 مهر ماه ، 1388 20:22:34    موضوع مطلب:

انشاالله قشنگ بود

_________________
Here we go again

بازگشت به بالا

dull_boy
سرتیپ


وضعيت: آفلاين
1 شهريور ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 7431
امتياز: 8873
تشکر کرده: 1
تشکر شده 15 بار در 12 پست

محل سكونت: TehraN

ارسال شده در: سه شنبه، 7 مهر ماه ، 1388 21:52:57    موضوع مطلب:

چه شاعرانه

_________________
GO, SO F@CKING DETERMINED, YEAH...YEAH GO, YOU BETTER BELIEVE IT CONFIDENCE


بازگشت به بالا

siron
ستوان دوم


وضعيت: آفلاين
12 مرداد ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 2801
امتياز: 2786
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: چهارشنبه، 8 مهر ماه ، 1388 00:10:01    موضوع مطلب:

خيلي باحال بود

دمت گرم



وقتي مي خوندم

آخرشو هدس مي زدم


_________________
Redeemer of SAYARON

بازگشت به بالا

mlz
گروهبان سوم


وضعيت: آفلاين
18 فروردين ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 957
امتياز: 1150
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست

محل سكونت: mashhad city

ارسال شده در: چهارشنبه، 8 مهر ماه ، 1388 20:32:03    موضوع مطلب:

به من بگو که را دوست مي داري ومن خواهم گفت که تو چه کسي هستي؟ :roll: :roll: من عاشق اين جمله ام

_________________
do what u love
and love what u do...

بازگشت به بالا

MahdiAmiri
سرجوخه


وضعيت: آفلاين
13 تير ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 590
امتياز: 2268
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: جمعه، 10 مهر ماه ، 1388 16:42:14    موضوع مطلب:

:)

_________________
سخنی از پیامبر اکرم(ص):
«دو تن از يك تن بهتر و سه تن ازدو تن برتر و چهارتن از سه تن نيكوتر است ، هميشه با جماعت باشيد.»

بازگشت به بالا

تمامي مطالب ارسال شده:   
      

   tikdownload.com صفحه اول انجمن -> داستان های کوتاه و آموزنده

زمان پيشفرض سايت: ساعت گرينويچ + 3.5 ساعت
صفحه 1 از 1
  
نام کاربري:      کلمه عبور:     

~ يا ~
عضويت در سايت

  


 


Powered by phpBB © 2001, 2008 phpBB Group
صفحه اصلي |  جستجو |  دريافت فايل |  آرشيو اخبار |  تماس با ما

دانلود مستقيم فيلم و زير نويس فارسي با لینک مستقیم ::: تيك دانلود دات كام :::




  

PHPNuke Farsi [MT Edition] Project By PHPNuke.ir