کاربر مهمان، خوش آمديد!  ( ورود - عضويت )   امروز 13 بهمن ماه ، 1388
 
 
نرم افزار, بازی, کتاب, موبایل: Forums

 
tikdownload.com :: نمايش موضوعات - داستان زيباي بخت بيدار

داستان زيباي بخت بيدار

 

      

   tikdownload.com صفحه اول انجمن -> داستان های کوتاه و آموزنده

نمايش موضوع قبلي :: نمايش موضوع بعدي  
نويسنده پيغام

siron
ستوان دوم


وضعيت: آفلاين
12 مرداد ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 2806
امتياز: 2796
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: يكشنبه، 22 شهريور ماه ، 1388 13:38:21    موضوع مطلب: داستان زيباي بخت بيدار

روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می كرد كه همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میكرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد.
پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار كردن بخت خود به فلان كشور نزد جادوگری توانا برود.
او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: "ای مرد كجا می روی؟"
مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار كند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"
گرگ گفت : "میشود از او بپرسی كه چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناك می شوم؟"
مرد قبول كرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید كه دهقانانی بسیار در آن سخت كار می كردند.
یكی از كشاورزها جلو آمد و گفت : "ای مرد كجا می روی ؟"
مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار كند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"
كشاورز گفت : "می شود از او بپرسی كه چرا پدرم وصیت كرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی كه در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیكند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهكاری است ؟"
مرد قبول كرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به شهری رسید كه مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ.
شاه آن شهر او را خواست و پرسید : "ای مرد به كجا می روی ؟"
مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار كند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"
شاه گفت : " آیا می شود از او بپرسی كه چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاكنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟"
مرد قبول كرد و به راه خود ادامه داد.
پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را كه در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف كرد.
جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازها را با وی در میان گذاشت و گفت : "از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر!"
و مرد با بختی بیدار باز گشت...

به شاه شهر نظامیان گفت : "تو رازی داری كه وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یك رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شركت نمی كنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یك زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد.
و اما چاره كار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج كنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی كه در جنگ ها فرماندهی كند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد."
شاه اندیشید و سپس گفت : "حالا كه تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج كن تا با هم كشوری آباد بسازیم."
مرد خنده ای كرد و گفت : "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور كرده است!"
و رفت...

به دهقان گفت : "وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، كه با وجود آن نه تنها تو كه خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست."
كشاورز گفت: "پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریك شویم كه نصف این گنج از آن تو می باشد."
مرد خنده ای كرد و گفت : "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور كرده است!"
و رفت...

سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف كرد و سپس گفت: "سردردهای تو از یكنواختی خوراك است اگر بتوانی مغز یك انسان كودن و تهی مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!"
شما اگر جای گرگ بودید چكار می كردید ؟
بله. درست است! گرگ هم همان كاری را كرد كه شاید شما هم می كردید، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد.

بازگشت به بالا

تشکرهاي ثبت شده از ايجاد کننده تاپيک :
 

dull_boy
سرتیپ


وضعيت: آفلاين
1 شهريور ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 8183
امتياز: 10391
تشکر کرده: 1
تشکر شده 36 بار در 32 پست

محل سكونت: TehraN

ارسال شده در: يكشنبه، 22 شهريور ماه ، 1388 20:03:39    موضوع مطلب:

مرسی
م.م

_________________
GO, SO F@CKING DETERMINED, YEAH...YEAH GO, YOU BETTER BELIEVE IT CONFIDENCE


بازگشت به بالا

peraklitos
سروان


وضعيت: آفلاين
3 ارديبهشت ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 3939
امتياز: 6334
تشکر کرده: 4
تشکر شده 10 بار در 10 پست

محل سكونت: شیراز

ارسال شده در: دوشنبه، 23 شهريور ماه ، 1388 00:14:05    موضوع مطلب:

عجب خري بوده

_________________

بازگشت به بالا

happyfeet
گروهبان سوم


وضعيت: آفلاين
5 تير ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 723
امتياز: 794
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: دوشنبه، 23 شهريور ماه ، 1388 08:27:44    موضوع مطلب:

بازگشت به بالا

Turn
گروهبان


وضعيت: آفلاين
9 اسفند ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 1315
امتياز: 2740
تشکر کرده: 0
تشکر شده 4 بار در 3 پست

محل سكونت: Terooon

ارسال شده در: سه شنبه، 24 شهريور ماه ، 1388 18:57:37    موضوع مطلب:

نارنجك خوش اومدي

بازگشت به بالا

mlz
گروهبان دوم


وضعيت: آفلاين
18 فروردين ماه ، 1388
تعداد ارسالها: 1025
امتياز: 1286
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست

محل سكونت: mashhad city

ارسال شده در: چهارشنبه، 25 شهريور ماه ، 1388 02:00:14    موضوع مطلب:


_________________
ناتائيل...كاش عظمت در نگاه تو باشد نه در انچه به ان مينگري

بازگشت به بالا

تمامي مطالب ارسال شده:   
      

   tikdownload.com صفحه اول انجمن -> داستان های کوتاه و آموزنده

زمان پيشفرض سايت: ساعت گرينويچ + 3.5 ساعت
صفحه 1 از 1
  
نام کاربري:      کلمه عبور:     

~ يا ~
عضويت در سايت

  


 


Powered by phpBB © 2001, 2008 phpBB Group
صفحه اصلي |  جستجو |  دريافت فايل |  آرشيو اخبار |  تماس با ما

دانلود مستقيم فيلم و زير نويس فارسي با لینک مستقیم ::: تيك دانلود دات كام :::




  

PHPNuke Farsi [MT Edition] Project By PHPNuke.ir