کاربر مهمان، خوش آمديد!  ( ورود - عضويت )   امروز 16 دي ماه ، 1388
 
 
دانلود مستقيم فيلم و زير نويس فارسي با لینک مستقیم ::: تيك دانلود دات كام :::: Forums

 
tikdownload.com :: نمايش موضوعات - ~ Remember Your LOVE ~

~ Remember Your LOVE ~
رفتن به صفحه قبلي  1, 2, 3  بعدي
 

      

   tikdownload.com صفحه اول انجمن -> داستان های کوتاه و آموزنده

نمايش موضوع قبلي :: نمايش موضوع بعدي  
نويسنده پيغام

Yahel
گروهبان


وضعيت: آفلاين
6 تير ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 1450
امتياز: 0
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست

محل سكونت: شیراز-تهران

ارسال شده در: سه شنبه، 29 بهمن ماه ، 1387 13:03:42    موضوع مطلب:

مرسی
:wink:

_________________
خداوندا آرامشی عطا فرما.....

بازگشت به بالا

REZATT
گروهبان دوم


وضعيت: آفلاين
20 خرداد ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 1246
امتياز: 7
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست

محل سكونت: مشهد

ارسال شده در: چهارشنبه، 30 بهمن ماه ، 1387 00:53:31    موضوع مطلب:


_________________
وقتی همه مس میخوان مس عنصر برتره طلا هم زنگ میزنه این قانون باوره

بازگشت به بالا

cr7
گروهبان سوم


وضعيت: آفلاين
2 بهمن ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 820
امتياز: 344
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست

محل سكونت: بوشهر

ارسال شده در: چهارشنبه، 30 بهمن ماه ، 1387 10:41:10    موضوع مطلب:


_________________
همه رفتن کسی دور و برم نیست چنین بی کس شدن در باورم نیست ...

بازگشت به بالا

PersianBoy
سرباز دوم


وضعيت: آفلاين
30 آذر ماه ، 1386
تعداد ارسالها: 115
امتياز: 67
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: چهارشنبه، 30 بهمن ماه ، 1387 21:41:47    موضوع مطلب:

mrhmix مي نويسد:
واقعا يك کاربر بی ستاره يه مطلب ميذاره شرف داره به هزارتا چرنديات بعضيا اينهمه هم ميان علكي نظر ميدن نميدون چرا شايد چون تعداد ارسالهاشون بره بالا اما يكيشون نمياد روي دكمه تشكر كليك كنه... ممنون دوست عزيز دستت درد نكنه


این نظر لطف شماست, وقت و زمان خیلی با ارزشه و چه خوب هست که ما جوانان از این فرصت ها به درستی استفاده کنیم, هدف از تاپیک ها این هست مطالب و تجربیات ارزنده خودمون رو برای بهتر زیستن در اختیار هم قرار داده باشیم.
برای همه شما دوستان عزیز بهترین ها را آرزو دارم .

بازگشت به بالا

boo
سرباز دوم


وضعيت: آفلاين
16 تير ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 169
امتياز: 22
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست

محل سكونت: تهران

ارسال شده در: چهارشنبه، 30 بهمن ماه ، 1387 22:08:41    موضوع مطلب:

:roll:

بازگشت به بالا

PersianBoy
سرباز دوم


وضعيت: آفلاين
30 آذر ماه ، 1386
تعداد ارسالها: 115
امتياز: 67
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: جمعه، 2 اسفند ماه ، 1387 23:50:55    موضوع مطلب: شبی از برای رابی

نام من میلدرد است؛
میلدرد آنور Mildred Honor. قبلاً در دی‌موآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسهء ابتدایی معلّم موسیقی بودم.
مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است. در طول سالها دریافته‌ام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است. با این که شاگردان بسیار بااستعدادی داشته‌ام، امّا هرگز لذّت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکرده‌ام.


یکی از این شاگردان رابی بود. رابی یازده سال داشت که مادرش (مادری بدون همسر) او را برای گرفتن اوّلین درس پیانو نزد من آورد. برای رابی توضیح دادم که ترجیح می‌دهم شاگردانم (بخصوص پسرها) از سنین پایین‌تری آموزش را شروع کنند. امّا رابی گفت که همیشه رؤیای مادرش بوده که او برایش پیانو بنوازد. پس او را به شاگردی پذیرفتم.


رابی درس‌های پیانو را شروع کرد و از همان ابتدا متوجّه شدم که تلاشی بیهوده است. رابی هر قدر بیشتر تلاش می‌کرد، حس‌ّ شناخت لحن و آهنگی را که برای پیشرفت لازم بود کمتر نشان می‌داد. امّا او با پشتکار گام‌های موسیقی را مرور می‌کرد و بعضی از قطعات ابتدایی را که تمام شاگردانم باید یاد بگیرند دوره می‌کرد.
در طول ماهها او سعی کرد و تلاش نمود و من گوش کردم و قوز کردم و خودم را پس کشیدم و باز هم سعی کردم او را تشویق کنم. در انتهای هر درس هفتگی او همواره می‌گفت، "مادرم روزی خواهد شنید که من پیانو می‌زنم."


امّا امیدی نمی‌رفت. او اصلاً توانایی ذاتی و فطری را نداشت. مادرش را از دور می‌دیدم و در همین حدّ می‌شناختم؛ می‌دیدم که با اتومبیل قدیمی‌اش او را دم خانهء من پیاده می‌کند و سپس می‌آید و او را می‌برد. همیشه دستی تکان می‌داد و لبخندی می‌زد امّا هرگز داخل نمی‌آمد.
یک روز رابی نیامد و از آن پس دیگر او را ندیدم که به کلاس بیاید. خواستم زنگی به او بزنم امّا این فرض را پذیرفتم که به علّت نداشتن توانایی لازم بوده که تصمیم گرفته دیگر ادامه ندهد و کاری دیگر در پیش بگیرد. البتّه خوشحال هم بودم که دیگر نمی‌آید. وجود او تبلیغی منفی برای تدریس و تعلیم من بود.


چند هفته گذشت. آگهی و اعلانی دربارهء تک‌نوازی آینده به منزل همهء شاگردان فرستادم. بسیار تعجّب کردم که رابی (که اعلان را دریافت کرده بود) به من زنگ زد و پرسید، "من هم می‌توانم در این تک‌نوازی شرکت کنم؟". توضیح دادم که، " تک‌نوازی مربوط به شاگردان فعلی است و چون تو تعلیم پیانو را ترک کردی و در کلاسها شرکت نکردی عملاً واجد شرایط لازم نیستی." او گفت، "مادرم مریض بود و نمی‌توانست مرا به کلاس پیانو بیاورد امّا من هنوز تمرین می‌کنم. خانم آنور، لطفاً اجازه بدین؛ من باید در این تک‌نوازی شرکت کنم!" او خیلی اصرار داشت.


نمی‌دانم چرا به او اجازه دادم در این تک‌نوازی شرکت کند. شاید اصرار او بود یا که شاید ندایی در درون من بود که می‌گفت اشکالی ندارد و مشکلی پیش نخواهد آمد. تالار دبیرستان پر از والدین، دوستان و منسوبین بود. برنامهء رابی را آخر از همه قرار دادم، یعنی درست قبل از آن که خودم برخیزم و از شاگردان تشکّر کنم و قطعهء نهایی را بنوازم. در این اندیشه بودم که هر خرابکاری که رابی بکنم چون آخرین برنامه است کلّ برنامه را خراب نخواهد کرد و من با اجرای برنامهء نهایی آن را جبران خواهم کرد.


برنامه‌های تکنوازی به خوبی اجرا شد و هیچ مشکلی پیش نیامد. شاگردان تمرین کرده بودند و نتیجهء کارشان گویای تلاششان بود. رابی به صحنه امد. لباسهایش چروک و موهایش ژولیده بود، گویی به عمد آن را به هم ریخته بودند. با خود گفتم، "چرا مادرش برای این شب مخصوص، لباس درست و حسابی تنش نکرده یا لااقل موهایش را شانه نزده است؟"
رابی نیمکت پیانو را عقب کشید؛ نشست و شروع به نواختن کرد. وقتی اعلام کرد که کنسرتوی 21 موتزارت در کو ماژور را انتخاب کرده، سخت حیرت کردم. ابداً آمادگی نداشتم آنچه را که انگشتان او به آرامی روی کلیدهای پیانو می‌نواخت بشنوم. انگشتانش به چابکی روی پرده‌های پیانو می‌رقصید. از ملایم به سوی بسیار رسا و قوی حرکت کرد؛ از آلگرو به سبک استادانه پیش رفت.

آکوردهای تعلیقی آنچنان که موتزارت می‌طلبد در نهایت شکوه اجرا می‌شد! هرگز نشنیده بودم آهنگ موتزارت را کودکی به این سن به این زیبایی بنوازد. بعد از شش و نیم دقیقه او اوج‌گیری نهایی را به انتها رساند. تمام حاضرین بلند شدند و به شدّت با کف‌زدن‌های ممتدّ خود او را تشویق کردند.

سخت متأثّر و با چشمی اشک‌ریزان به صحنه رفتم و در کمال مسرّت او را در آغوش گرفتم. گفتم، "هرگز نشنیده بودم به این زیبایی بنوازی، رابی! چطور این کار را کردی؟" صدایش از میکروفون پخش شد که می‌گفت، "می‌دانید خانم آنور، یادتان می‌آید که گفتم مادرم مریض است؟ خوب، البتّه او سرطان داشت و امروز صبح مرد. او ناشنوا بود و اصلاً نمی‌توانست بشنود. امشب اوّلین باری است که او می‌تواند بشنود که من پیانو می‌نوازم. می‌خواستم برنامه‌ای استثنایی باشد."
چشمی نبود که اشکش روان نباشد و دیده‌ای نبود که پرده‌ای آن را نپوشانده باشد. مسئولین خدمات اجتماعی آمدند تا رابی را به مرکز مراقبت‌های کودکان ببرند؛ دیدم که چشم‌های آنها نیز سرخ شده و باد کرده است؛ با خود اندیشیدم با پذیرفتن رابی به شاگردی چقدر زندگی‌ام پربارتر شده است.

من هرگز نابغه نبوده‌ام امّا آن شب شدم. و امّا رابی
؛ او معلّم بود و من شاگرد؛ زیرا این او بود که معنای استقامت و پشتکار و عشق و باور داشتن خویشتن و
شاید حتّی به کسی فرصت دادن و علّتش را ندانستن را به من یاد داد.

_________________
واسه هر کی دل من تنگ می شه
تا میفهمه دلش از سنگ میشه

دوستی از رو زمین پاک شده
مردی و مردونگی خاک شده

بازگشت به بالا

santour
سرباز صفر


وضعيت: آفلاين
4 دي ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 18
امتياز: 0
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: شنبه، 3 اسفند ماه ، 1387 13:45:30    موضوع مطلب:

kheyli ghashang bood

بازگشت به بالا

santour
سرباز صفر


وضعيت: آفلاين
4 دي ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 18
امتياز: 0
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: شنبه، 3 اسفند ماه ، 1387 13:55:11    موضوع مطلب:

:roll: :roll: :roll: ghashang bood

بازگشت به بالا

PersianBoy
سرباز دوم


وضعيت: آفلاين
30 آذر ماه ، 1386
تعداد ارسالها: 115
امتياز: 67
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: سه شنبه، 6 اسفند ماه ، 1387 15:07:32    موضوع مطلب:

4 U

_________________
واسه هر کی دل من تنگ می شه
تا میفهمه دلش از سنگ میشه

دوستی از رو زمین پاک شده
مردی و مردونگی خاک شده

بازگشت به بالا

mehrdad9
سرباز صفر


وضعيت: آفلاين
20 مهر ماه ، 1387
تعداد ارسالها: 54
امتياز: 0
تشکر کرده: 0
تشکر شده 0 بار در 0 پست


ارسال شده در: سه شنبه، 6 اسفند ماه ، 1387 18:04:59    موضوع مطلب:

بازگشت به بالا

تمامي مطالب ارسال شده:   
      

   tikdownload.com صفحه اول انجمن -> داستان های کوتاه و آموزنده

زمان پيشفرض سايت: ساعت گرينويچ + 3.5 ساعت
رفتن به صفحه قبلي  1, 2, 3  بعدي
صفحه 2 از 3
  
نام کاربري:      کلمه عبور:     

~ يا ~
عضويت در سايت

  


 


Powered by phpBB © 2001, 2008 phpBB Group
صفحه اصلي |  جستجو |  دريافت فايل |  آرشيو اخبار |  تماس با ما

دانلود مستقيم فيلم و زير نويس فارسي با لینک مستقیم ::: تيك دانلود دات كام :::




  

PHPNuke Farsi [MT Edition] Project By PHPNuke.ir